سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هنگامی که دانشمندی می میرد، چنان شکافی در اسلام پدید می آید که جزجانشینش آن را پر نسازد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :17
کل بازدید :12094
تعداد کل یاداشته ها : 17
103/9/3
4:2 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
علی پیروی[20]
داستان زندگی +شعر +...

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
تیر 90[10]
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
دهاتی نفوذی

سلام نمی خوام با ساختارهای همیشگی اطاله کلام کنم و همیشه دلم می خواسته تمام همگونی ها روبه هم بریزم واز بهم ریختگی اون شکل جدیدی به کلمه ها بدم چون باید خیلی نگفتنی ها روبگم و خیلی نانوشته ها را بنویسم .

 

باید شما خواننده گرامی حمل بر بی ادبی من نفرمائید و مرا علامه دهر فرض نکنید فقط می خواهم در نوشته هایم به این موضوع بیشتر توجه کنم باشد تا بتوانم آن چیزهای را که باید در نظام آموزشی می آموختم  به من و ببخشید به همه نیاموختند

 

به چه عنوان و دلیل نمی دانم باشدتا در نا گفته ها به آن برسیم ومفصلا در باره نیاموخته ها با عنایت به وحدانیت و حقانیت آموزگار لایضال بیاموزیم .

 

در سال یکهزار و سیصد و چهل و پنج در شهر شیراز دیده به جهان گشودم و دفتر زندگیم اولین ورق را خورد باشد تا در آن چه ثبت شود:

 

شیرخورایم را درست بخاطر نمی آورم ولی گذرا مانند کورسویی در غبار صحنه هایی را میشود دید که بعضی از مواقع در روضه خوانی در منزل دختر بزرگ آیت الله شیرازی  رابه یاد می آورم که سر حوض آب می خوردم و آخوندی را هنوز بخاطر دارم که روزهای دوشنبه به خانه ما می آمد و روضه امام حسین می خواند و یک صندلی در حال برای او میگذاشتیم مادرم در آشپزخانه و بقول معرف من هم پای منبر می نشستم و او میخواند بعضی از مواقع که شدت روضه را بیش می کرد صدای گریه مادرم بلند می شد و من نمی دانستم که چرا باید گریه کرد در ایام ماه رمضان هم خاطرات زیادی دارم در فصلی که درتابستان بود اکثراًمهمان داشتیم و در حیاط سفره می انداختند و من عاشق نان شیرین و چای و بعد هم عاشق رنگیک و زولبیاو بامیه بودم وهنوزهم صدای ربنا وطمع افتار و سحری خوردن را به یاد دارم اولین روز ثبت نام در دبستان را خوب به یاد دارم که مادرم به پدرم گفت :پیروی علی را به مدرسه ای که مدیرش دوستت آقای منصوری است ببر در راه رفتن به مدرسه پدرم در راه به من گفت انشالله هر موقع که دیپلم گرفتی برایت ماشین سواری میخرم دبستانم در چند کوچه دور تر از منزلمان بود دبستان انوشیروان معلم کلاس اولم خانم طباطبایی بود معلم کلاس دوم خانم چابکرو و معلم کلاس سوم خانم مجاب و معلم کلاس چهارم /آقای منصوری و معلم پنجم آقای جمشیدی در کلاس پنجم بود که اولین بار باسرو صدایی که یک دفعه از بیرون آمد وجمعیتی که توامان فریاد می کشیدند نصرمن الله و فتح القریب مرگ بر این حکومت پر فریب و فریاد مرگ بر شاه مرگ برشاه بلند شد بچه های کلاس از ترس همگی به آخر کلاس هجوم برده و در زیرمیز و نیمکتها قایم شدند و هر چه معلمان می کوشید که از اضطراب بچه ها جلو گیر کند نتوانست دیگر نه کلاس کلاس درس بود نه مدرسه مدرسه .

 

هر کسی به نوعی از آقای جمشیدی سوال می کرد که اینها که بودند با وجودی که اولین بار بود که اعتراض مردمی صدایش به گوش ما می رسید هنوز سوالها شروع نشده بود که صدای دادو بیدادماموران آمد و یکباره وحشت به سراغ همگی آمد  در همین لحظه آقای مدیر و ناظم هم به کلاس آمدند و همراه آنها چند مامور پلیس به همراه چند فرد دیگر به کلاس آمدند که بعد می گفتند انها ساواکی هستند قصد آنها این بود که کلاس را تفتیش کنند تامطمن شوند به قول خودشان خرابکاران در کلاس قایم نشده اند دیگر زمان هم به صورتی برق آسا گذشته بود و زنگ تعطیل خورد در همین زمان یکی از ماموران لباس شخصی با حالتی خشمگین به همگی اعلام کرد که وای بر احوالتان اگر سریعاً به منازلتان نروید اگر در کوچه و خیابان به شما برخورد کنم شما را به جایی میبرم که عرب نی انداخت و با همین حال گفت خر فهم شدید و بچه ها هم بدون صدا از کلاس بیرون آمدند ولی بخاطر رفتار خشن مامور ساواکی دم در مدرسه همگی با هو جنجال و صوت پا به فرار گذاشتیم و به خانه ر

 

فتیم بعد از آن روز دیگر همه فکر و ذکر و افکارمان حول آن ما جرا می گذشت

 

فردا در کلاس معلم از بس که سوال پیچ شده بود موضوع درس را به مسله خر ابکار وخرابکاری چرخید وبا وجودی که همگی می دانستیم آقای جمشیدی دلش با تظاهرکننده گان است و فردی مومن و مسلمان واقعی بود شروع به تجزیه و تحلیل بعضی از افکار و شناساندن گروهای سیاسی کرد اول از همه از کمونیستها تعریف کرد و با زبانی که فهم و درک آن برای همسالان من مشکل نباشد شروع به تشریح کرد که کمونیست ها از طرف کشور همسایه ما که در شمال کشور ما هم مرز است شارژ می شوند و در اساس با ما که مسلمان هستیم تضاد فکری دارند و در اصل می خواهند ریشه اسلام و دین را از بین ببرند و گروههای دیگری را هم که با آنها در یک سو بودند به ما معرفی کرد که چریک های فدایی .پشگام و پسگام وتوده ایها وملیشیا وجنبشی به هم نزدیکند و بقول معروف سرشان در یک آخور است بعد به ملی گراها و مجاهدین (منافقین ) خلق و هواداران دمکراتها و جدایی طلبها فرقه های صد اسم صد روش یاد برد و در آخر هم گفت در اصل چون ما همگی مسلمان و پیرو پیامبر اسلام و عاشق و پیرو اهل بیت مطهر حضرت ر سول هستیم سید بزرگواری که از سلاله پاک پیمبر اسلام و فرزند بر حق رسول الله است چون با کفر فساد مخالف است ایشان هم با مخالفت با رژیم شاهنشاهی بر خواسته اند و اکثر مبارزان در زیر لوای ایشان با شاه مبارزه می کنند و اسم مبارک ایشان امام خمینی است و از شما می خواهم که  این گفته ها را فقط برای روشن شما گفتم و از شما می خواهم که گفته هایم را برای هیچ کدام معلمها ودیگران نگوید و اگر سوالهای دیگری هم داشتید در موقعی که کسی نبود با من در میان بگذارید تا شما را راهنمایی کنم .حالا می رویم سر درس کتابهای خود را باز کنید ولی نه او حواسش به درس بود نه بچه ها و بهمین دلیل آقای جمشیدی گفت اگر قول بدهید که ساکت باشید و جنجال به پا نکنید به حیاط بروید و ورزش کنید

 

روزها آمدند و رفتند و کم کم بعد از آن روز روزهای دیگر آمد که باز در این کوچه و آن کوچه تعدادی مثل برق یهو جمع می شدند و شعار می دادند و سریع در کوچه ها گم می شدند نمی دانم که چطور شد بعداز یک هفته دیگر خبری از معلمان نشد و بعد دو هفته معلم نداشتن یک معلم جدید برایمان امد و می گفتند که معلم قبلی شما خرابکار بود و به زندان افتاده تا دیگر دست به اعمال خرابکارنه نزند .

 

دیگر هوا هوا انقلاب بود و کم کم موج اعتراضها داشت همه گیر می شد و همه مردم

 

به نوعی در انقلاب شرکت داشتند درست یادم می آید روزی یک اعلامیه به دستم رسید که بنوعی دعوت برای شرکت در مجلس یابود و ختم پسر ارشد حضرت امام خمینی در مسجد مولا روز دوشنبه ساعت شش به منزل آمده وهمگی را خبر کردم با پدر و برادرانم راهی مجلس یاد بود شدیم محل مسجد موج میزد از زنها و مردمانی که در ختم شرکت کرده بودند آقای آیت الله محی الدین محلاتی و مجدالدین و دستغیب و مصباحی و ربانی و خلاصه اکثر روحانیان و معتمدین و بازاریان حضور داشتند درضمن پدرم شعری برای مرحوم سید مصطفی خمینی سرود که با هجوم وحشیانه ماموران وساواکی ها منجر به درگیری بین مردم شد تعدادی از آژان ها دم در مسجد را بستند و در بیرون شروع کردند به چند تایی را کتک زدن من که دربیرون مسجد بودم و از دست ماموران فرار کرده در کوچه پشتی فریاد می کردم که مردم برسید دارند مسلمانان راجلو مسجد مولا می کشند و با فریاد ها و سر و صدای من موج جدیدی از مردم شکل می گرفت که همگی با چوب و سنگ به طرف مسجد حمله ور شدند و ماموران از ترس جانشان فرار را بر قرار ترجیح داده و به قول خودشان عقب نشینی تاکتیکی کردند .

 

اکثر مواقع که رویدای رخ می داد یا کشتار وحشیانه ای از سوی رژیم پهلوی شعر های پدرم را که تازه از تنور در آمده بود و بوسیله آشنایان تایپ شده بود را به دست اهلش و بسیاری از مردم می رساندم مثلا در مورد کاپتلاسیون:

 

من سر میهن پرستیدارم و میهن ندارم /// اختیار خانه را بیگانه دارد من ندارم

 

که خیلی دلم می خواهد زمانی بتوانم کلیه آثار پدر را به به زیور چاپ برسانم تا مورد استفاده همگان قرار گیرد به امید خدا .

 

انقلاب به اوج خود رسیده بود وبا ورود حضرت امام به ایران شکلی تازه تر به خود گرفت درست در خاطر دارم که از صبح زود تلوزیون کوچکی به طبقه بالا در منزل برده بودیم که اختصاصی با پدر و شوهر خواهرم صحنه های وردامام را تماشاکنیم و لحظه به لحظه خبر ها پخش میشد تا اینکه گوینده اعلام کرد که هواپیمای حامل حضرت امام دارد برای نشستن در فرودگاه مهر آباد ارتفاع کم می کند و صحنه هایی از باند فرودگاه و سالن انتظار را نشان داد وبعدبرنامه قطع  شدو شروع به پخش سرود شاهنشاهی کرد که در همین موقع مهدی تلوزیون را از شدت خشم وتنفری که از نام شاه  بود شکست و بلند بلند می گفت مرگ بر شاه و فحش بدو بیراه به شاه و تمامی ساواکی ها میداد و خط نشان می کشید که فلان می کنم و بیسارمی کنم حسابی اعصابمان خورد شده بود و چند دقیقه بعد از پائین فریاد کشیدند که دوباره برنامه وصل شد به پائین آمدیم و چشمانمان از شوق و اضطراب مالامال اشک شده بود و در دل ذکر صلوات برای سلامتی امام خمینی میفرستادیم تا امام از هواپیما پیاده شدو در سالن توسط گروهی سرود خمینی ای امام خوانده شد اگر 100% نگویم حداقل 90% مردم با خواندگان سرود همراه شده و در خانه ها صدای خواندن سرود بلند شد که همزمان با آنها خوانده شددر سر کوچه چادری برادرم بپا کرد که در آن ارزاق عمومی را در اختیار مردم قرار می داد وهمه چیزهایی که می خردیدند به نصف قیمت در اختیار مردم قرار می دادندوشبها  نگهبانی از محل راانجام میدادند  تمامی بچه های محل در آن چادر سهیم بودند شبها نگهبانی میدادند روزیکه ساواک را تسخیر کردیم من فقط بفکر چوب برای آتش زدن در سر کوچه بودم و از آنجا به همراه چندتن از دوستانم یک وانت گرفیم و کلی چوب رز را به محل بردیم چه روزهای بود یادش بخیر در بیست دو بهمن در سقوط شهربانی شرکت داشتم و میان درگیری با ماموران که از برج ارگ کریمخانی ما را با گلوله میزند فقط راهی میجستم که خود را به برج برسانم وانتقام مردم را بگیرم که شکر خدا توسط بچه های نیروی هوائی کشته شدند و شهر در ست مردم افتاد وقتی که در کوچها برای کمک به مجروحان باند و ملحفه و دارو جمع می کردیم و می گفتیم که هر که چیزی دارد که بکار بخورد مردم درب خانه را باز می کردند و می گفت در اتاق خواب هرچه که بکار می خورد بردارید پارچه سفید پیراهن شلوار باند و گاز و غیره غرض صفا و صمیمت مردم وازاینکه در راه انقلاب چیزی تقدیم کنند به هیچ چیز دیگری فکر نمی کردند  تلوزیون برای اولین بار در دست نیروهای مردمی پیام مخابره می کرد و مردم را مطلع می کرد که در شهر و کشور چه خبر است هر گروهی یکی سوار بر تانک یکی نفر بر یکی ماشینهای ارتشی و همگی با سلاح و برای خوش آمد مردم به هوا تیر می زدند و شهر در اوج جشن و شادی و هلهله بود از فردا به عیادت مجروحان در بیمارستانهای شیراز رفتم و برای آنها باگل و شیرینی از پیروزی صحبت می کردم و خبر های داغ را به آنها میرساندم از قرار اعلام دستگیر شده گان به خانواده شهدا سر میزدیم خلاصه :یاد باد آن روزگاران یاد بادبا تاسیس حزب جمهوری اسلامی به عضویت حزب در آمده و هم در کلاس های تقویتی شرکت می کردیم و هم از طرف حزب به اردو می رفتیم و از کلاس های ورزشی مخصوصا شنا و کوه نوردی و کلاسهای عقیدتی و دینی را هم می گذراندیم تا اینکه با فرمان حضرت امام و تاسیس بسیج عضو بسیج شدیم یادم می آید اولین کلاس آموزش نظامی را در مرکز پیاده دیدیم که تفنگهای ام یک و ژرسه و کلاشینکف و آرپی جی هفت و کلت کمری سی هشت کبری و یوزی و نارنجک را آموختیم بعد ها که غائله کردستان را به وجود آوردند و پاسداران را در آنجا سر بریده و میخواستند که حکومت خود مختار بوجود آورند در راهپیمایی که خود جوش شکل کرفت اعلام انزجار و حمایت از انقلاب و اعلام آمادگی برای اعزام به پاوه از طرف راهپیمان یکی از شعارها این بود پاوه جنگه خاموشی ننگه با اعلام موضوع مردم آیت الله طالقانی به آنجا رفت و با سخنرانی و دعوت به آرامش کمی مسله را آرام کرد ولی با شیطنت های عوامل استکبار و فریب افراد زود باور و به طمع انداختن طمع کاران و جمع کردن ایادی شاه خائن  امریکا و همدستانش در حال نقشه کشی برای براندازی جمهوری اسلامی بودند با درایت مسئولان نظام نیروهای انقلاب و سپاه تازه شکل گرفته جوابی دندان شکن به خود فروختگان وسردمدارن انها داده شد چون در انجا موفق نشدند که نقشه شومشان را برای انقلاب پیاده کنند متوسل به صدام حسین تکریتی شدند که عراق روز 31/6/1359 شروع به بمباران اکثر فرودگاه های ایران کرد درست یادم هست فرودگاه شیراز هم بمباران شد و از طرفی بچه های نیروی هوایی و از طرفی گروههای مردمی فعال و همگام با انقلاب اسلامی سریعا خود را به فرودگاه رسانده و همگی در تلاش برای باز سازی فرودگاه اقدام کردند چند بمب و موشک به باند اصلی و محوطه های فرعی خورده بود که سریعا آنرا تعمیر کردند بعداز با پیام امام خمینی که باید از حیثیت و خاک و ناموسمان دفاع کنیم وارد مرحله جدیدای از انقلاب شدیم که شاید اگر این جنگ به کشور ما تحمیل نمی شد حال در چه سطحی از پیشرفت قرار می گرفتیم من به مردمان خودمان اعتقاد صد در صد دارم و در هیچ برحه از زمان نمی توانم احساسم را نسبت به ایران و ایرانی از دست دهم

 

در چندین محل از شهر شیراز کمیته هایی تشکیل شده بود که یکی در تپه تلوزیون و یکی در بالاتر از پل باغ صفا همین محل فعلی بنیاد شهید و در گودعربان که اولین گروه از نیروها را در بنیاد شهید فعلی سر ارم سازماندهی کردند و به اسم گروه ضربت به اهواز اعزام کردند در آن زمان آقای ربانی مسئولیت انجا را بعهده داشت و بچه های که از قبل در قائله کردستان شرکت کرده بودند سریعا خود را به خرمشهر رسانده و مشغول رزم شدند و ما که هنوز کم سن بودیم در مسائلی مانند جمع آوری کمک های مردمی و نگهبانی و در بعضی مواقع شناخت دوست از دشمن درجنجالهای زیادی که از طرفی در پاوه وگردستان مسله جدیدی به نام خلق برپاکرد ه و گروهای کومله ودمکرات وکمونیست ها در شمال و مجاهدین خلق وجنبشی و پیکاری و فدایی خلق گروه اشرف دهقان وقاسملو و عزالدین حسینی و خلاصه سلطنت طلبها و کلیه مزدوران رژیم ستم شاهی و ساوکی ها که از دست مردم فراری شده بودند به هر طرقی خود را به کردستان و کلیه جبهه های ایران رسانده و با دشمن اصلی ایران که رژیم بعث عراق به حمایت تمامی جهان خواران شرق و غرب بود به همکاری برخواسته و از طرف آنها و دیگر ایادی استکبار مسلح به تمامی سلاحها وادوات جنگی روز دنیا گردیده بودند و به مقابله با ایران اسلامی نو پا که تازه میخواست روی پا خود به ساختن این مرز بوم بپردازد ایستاده بودند و درایت حضرت امام و حمایت حضرت صاحب الامر نقشه های شومشان توسط فرزندان برومند ایران عملی نشد چه خونهای که در این دسیسه ها ریخته نشد و چه جوانانی این نهال نو پا را با بذل جان و مال و خونشان آبیاری کرده دشمن وقتی که غیرت و شجاعت فرزندان این مرز بوم را دید تازه فهمید که چه اشتباهی مرتکب شده ولی استکبار دیگر نه راه پیش برای آنها گذاشته بود نه پس آنها در گردابی مهیب گیر افتاده بودند بعضی از آنها که هنوز هم به خود نیامده و در رویا باطل خود غرق گشته و هنوز امید این را دارند که مردم ما انها بپزیرد و خود را به دست کسانی بسپارند که خودشان خود را فروخته و درمقابل کشور خود مسلح شده و به جنگ بر علیه مرد خود بر خواسته .

 

کسی که خود را فروخت دیگر فروختن وطن و ریختن خون فرزندان وطن ننگ نمی داند  و فکر می کنند که مردم کور و کر هستند و این ماجراها و کارها را از یاد برده اند زهی خیال باطل .

 

در خرمشهر غیرتی از خود نشان دادیم که تمامی آزادگان ملل ها به این عزم و اراده تبریک گفته و از این حرکت برای ساخت آینده خود الگو برداری کردند

 

خلاصه عراق با استعداد جنگی بسیار بالا در نخستین روز اول مهر ماه پنجاه نه با 12 لشکر و بیش 2500تانک ونفر بر اقدام به پیشروی در خاک ایران را شروع کرد و بسیار ی از مناطق خط مرزی را به تصرف خود در آورد قصر شیریسن در کمحاصره قرار گرفته بود و نیروهای بعث و ارتش تا بن دندان مسلح عراق شروع به ویران ئنمودن و بمباران شهر کردند و همچنین شهر های سومار ،نفت شهر ،مهران ، و چندین شهر دیگر مرزی به اشغال نیروهای عراقی در می آیند در جبهه جنوبی بستان با حیرت و بهت بسیار بدست نیروهای عراق اشغال می شود و شهر سوسنگرد به محاصره در می آید افراد خود فروخته که در قبل از آنها نام بردیم شروع به تضعیف روحیه مردم نموده و ارتش دشمن این سرزمین را ارتش آزادی بخش نامیده و به دشمن میپوندند عراقی ها به منظور تصرف سر پل ذهاب و گیلان غرب نیروهای خود را ساماندهی می کند و در واقع با همت وعزم نیروهای مردمی مواجه و زمین گیر می شود و قصد تصرف خوزستان را در سر می پروراند و نیروهای خود را راهی جنوب میکند و منطقه شمال غرب را به احزاب منحله کومله و دمکرات می سپارد
ارتش عراق با پیشروی در جبهه های جنوب قصد تصرف شهرهای دزفول ،شوش ،خرمشهر ،آبادان،و اهواز را می کندو با مقاومتهای مردمی روبرو می شود

 

نیروهای مسلح ایران با تجهیزات اندک خود به مقاومتهای مردمی شکل میدهند

 

خبر هجوم وحشیانه دشمن و کارهای به بسر مردم مظلوم مناطق مرزی ایران آورده بودند به نوعی هر روز زبان به زبان می گشت و انزجار و غیرت عمومی را به جوش می آورد و مردم دلیر ایران که از کهن روزگاران دلیری آنها ثبت در تاریخ است به شکل همه گیر و همه سویه با فرمان حضرت امام برای مقابله بسیج می شوند عراق چون می بیند که نمی تواند در مقابل گروهای خود مردمی که هر گروه تشکیل از چند پاسدار انقلاب ودو نفر ارتشی که قید خدمتشان را در ارتش به دلیل خود فروختی رئیس جمهور وقت ابولحسن بنی صدر زده بودند و ده بیست نفر از مردم عادی که شاید بیشترین هنرشان این بود که می توانستند با ام یک گلوله بزنند جلو ارتش فوق مدرن و پیشرفته دشمن را گرفته ومدت سی پنج روز مقاومت در شهر خرمشهر  درسی فراموش نشدنی را به آنها دادند و اسم خود را بر ای ابد در تاریخ حماسه و مرد شناسی و غیرت در این سر زمین ثبت کرده یکی دیگر از حماسه ها حمله ناوچه پیکان به اسکله البکرو الامیه بود که تا آخر جنگ کمر نیروی دریایی عراق راشکستند و دیگر قدرت عرض اندام را در دریا عراقی ها نداشتند که خود این عملیات گفتنی هایی بسیار دارد که من بنوبه خود به روح پر فتوح شهدا این عملیات بخصوص و تکاوران نیروی دریایی و دیگر دلیر مردان درود و سپاس می فرستم .

 

درست نیمه دیماه پنجاه نه بود که ارتش متجاوز عراق که بیش از سه ماه بود که به تجاوزش ادامه می داد با توحش هرچه تمام تر که روی همه ستمگران را سفید کرد در منطقه هویزه شروع به کشتار وحشیانه و تعدی به مردمان مظلوم آن سامان بر آمد و بعد از آزار و شکنجه به قتل و غارت پرداخت که هنوز گور های دسته جمعی که از مردم بی دفاع و بی سلاح آنجا مشهود است در این زمان تعدادی از دانشجویان و بسیجیان و اندکی از سربازان و گروهای مردمی به رهبری حسین علم الهدی تشکیل شد دشمن که سرمست از کشتار فجیع خود گشته بود هرگز تصور نمی کرد که ایران بتواند حمله را تدارک ببیند در غرب هویزه وقتی که در خواب مستی بودند تمامی خاکریز ها وسنگر هایشان به تصرف نیروهای ایرانی در میآید و حدود دو هزار از نفراتش به اسارت در می آیند نیروهای ارتشی هم که به کمک رزمندگان آمده و سریعا نیروی زرهی ایران هم وارد عمل می شود تعداد قابل توجهی تانک و نفر بر و خمپاره انداز و سلاح سبک به غنیمت ایران در می ید توپخانه فعال عراق در منطقه به محاصره در می آید و با سقوط توپخانه عراق ارتش عراق به وحشت می افتد و لحظه لحظه خبری پیروزی رزمندگان اسلام روحیه ها را تقویت می کند و موجی از شادی در دل مردم بر می انگیزد در روز شانزدهم عراق با نیروهای ذخیره خود که در جفیر داشت  دست به پاتک بسیار سنگینی میزند نیروهای ارتش به طرز مشکوکی عقب نشینی می کنند و باز همان بچه ها که در اول باعث پیروزی گردیده بودند با دشمن تا بن دندان مسلح درگیر می شوند درست این کلمه را که حسین علم الهدی در بین بچه ها می گفت می توان بعد از سی سال شنید (امروز روز جنگ است ،روز جهاد است ،روز پیکار و نبرد با کفار و دشمنان خداست و روز آزمایش الهی است )صحنه جنگ به صحنه تانک در مقابل نفر تبدیل شده بود و تعداد بسیاری از تانک ها با آر پی جی هفت منهدم شده و نیروها یکی یکی با تیر مستقیم تانک ها هدف قرار می گرفتند و شهید می شدند اگرخیانت بنی صدر نبود احتمال داشت چهره جنگ عوض شود مهرداد صادقیان که در آن زمان در درگیری حضور داشت به دلیل مجروحیت به شیراز انتقال پیدا کرد و بعد دو روز بستری ازبیمارستان فرار کرد و به خانه ما آمد مهرداد پسر پسرعمه مادرم بود و مادرم به نام عمه مسیح صدا میکرد قصه مجروحیت را برای کسی بازگو نکرد و به همین اکتفا کرد که در حمله شرکت داشته و برای مرخصی سه روزه به شیراز آمده با لهجه خواس تهرانی تعریف می کرد از کودکیش از آن سالها که به شیراز آمده بود بعد از این که خیال مادرم را راحت کرد سر صحبت را به جبهه و جنگ کشاند و وقایع جنگ را تعریف کرد دو روزی در خانه ما بود تا اینکه بعد از دو روز دوباره به جبهه برگشت و سه روز بعد در پادگان حمید به شهادت رسید . روحش شاد .

 

خلاصه تمامی شهر های حاشیه مرزی مورد تجاوز و حمله هوایی و توپخانه عراق قرار می گرفت سوسنگرد کرخه آبادان دزفول ماهشهر بستان شوشو غیره .....

 

تا بلاخره با فرمان حضرت امام در خرداد سال شصت بر عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا و فرار بنی صدر از ایران بار دیگر بود که باز دست استکبار از آستین در آمد و می خواست این مللکت را از هم بپاشد با درایت خواس حضرت امام و هوشیار یپاسداران و مردم این دسیسه هم چندی نپاید که به تاریخ پیوست و روسیاهی آن برای بر پا کننده گان باقی ماند

 

در شهر اوضاع نا بسامان و اسف باری را به وجود آورده بودند و منافقین دست یاری به بنی صدر داده و هر روز آشوب و بلوائی به راه می انداختند درست یادم هست مه رضا برادرم را در خیابان انوری تا سر حد مرگ زده بودند و پیکر بی جان او را با چندین جای کارد و تیغ موکت بری در گوشه انداخته که با ورد پاسداران انها متورای گشته و او را دوستی به خانه اورد برایش دکتر آوردیم تا چند روز نمی توانست تعریف کند که چه بسرش آمده

 

خلاصه بازار منافیقین داغ داغ بود که بعضی مواقع خودشان هم نمی دانستند که دارند چه می گویند و چکار می کنند از طرفی تقای محکومت عراق را داشتند و از طرفی شده بودند ستون پنجم ارتش عراق عملیات حصر بستان و بیت المقدس و فتح المبین دشمن را حسابی سرجایش نشاند و ضربه را که باز پس گیری خرمشهر خورده بود هنوز از ضربه گیج بود و باورش برای او و ارباب بان زورگوی او که همیشه به حمایت از او برخواسته بوند مات و منگ کرده بود و برای نجات صدام افلقی حسابی شلوغ راه اندخته بودند و مثل همیشه از سازمان ملل و شورای امنیت آن به صورت ابزاری جهت نجات او استفاده کرده و در دروغ اعلام می کردند که عراق به سر مرزهای اولیه خود بر می گردد و آتش بس بر قرار کنید ولی هنوز آن را به عنوان مهاجم و تجاوزگر بحساب نمی آوردند و در خیال خود می خواستند که ایرانی را با فریب تزویر آرام نمایند تا صدام بتواند دوباره قوای از دست رفته خود را باز یابد و در حرکتهای ایذایی که انجام می داد در بعضی از منطقه به صورت تاکتیکی عقب نشینی می کرد که قدرت دفاع در آن منطقه را نداشت و با انمجام عملیا ت رمضان

 

 

 

در سی یکم خرداد بزرگ مرد نامدار جنگ چریک دلیر دکتر مصطفی چمران در دهلاویه به شهادت رسید و هفت روز بعد صبح زود پیمان پیروانی زنگ در خانه را بصدا در آورد در را که باز کردم پیمان گفت علی بی پدر شدیم و شروع کرد به زار زدن هر چه می گفتم چه شده هق هق امانش نمی داد میان گریه گفت بهشتی را شهید کردند یک آن چهره شهید بهشتی را که به شیراز آمده بود و در سر کلاسها عقیدتی که در مورد دیالیتک وکتابهای شریعتی بحث می شدبا من گفت و گو صمیمی داشت در نظرم آمد باورم نمی شد دنیا دور سرم می چرخید از صدای ناله ما اهل خانه باخبر شده و اکثر همسایه ها بیرون آمدندو کم کم شهر چهره عزا بخود گرفت در ماتم شهید بهشتی و یاران مظلومش امام مردم را به همدلی و همدردی و صبر پایداری دعوت کرد   

 

هنوز صدای جمله تاریخی شهید بهشتی به امریکا در گوشم هست که می فرمود : امریکا از ما عصبانی باش و با این عصبانیت بمیر

 

خرمشهر شهر خونین و قیام آزاد شد

 

ز یکتا پرستان غیب و شهود         به خاک تو ای شهر خونیین درود

 

دنیا در بهت و سردر گمی فرو رفته بود هیچ کشوری نه دوست نه دشمن حتی در خیال هم باورشان نمی شد که ایرانیان بتواند شهر خونین شهر را از دست متجاوزان بعثی خارج ساخته و دل تمامی مردمان آزاده و ایرانیان میهن پرست را شاد کرده    ***ادامه دارد*** 

 

 


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ من آن رند خراب سینه چا ک خرقه پشمینم **که ملک عافیت را گوشه میخانه میبینم ///برای این ز خود بگذشته رسوا چه توفیری **کند گر رند تحسین و کند گر شیخ تکفیرم
+ آیا کسی پیدا شود از بیکسی یاری کند ...مرهم نهد بر زخمی جانی خریداری کند
+ چه دقیقه ای که بگذشت ز پیش دیده گانم **ز دقیقه ای که ساعت شب انتظار میزد **شب انتظار میزد دلم آنچنکه گویی**سرو پا همه زبان بود و صدای یار میزد
+ ای وارث سریر عدالت بیا بیا ***ای حاصل مجاهده انبیا بیا ***کرسی داد و مسند دین است منتظر ***ای دست و پای مردم بی دست و پا بیا